مهر 1388

به این فکر می کردم که دندون هم میتونه گرفتار بی هویتی بشه.

دندونی که عصب کشی شده ظاهراً دندونه ولی عملاً هیچی نیست چون عصبی نداره و فقط یه قالبه.

 

پ.ن : تو راه دندونپزشکی ، تو یه مغازه پسرکی سرش رو گذاشته بود روی میز و داشت به آهنگ موبایلش گوش میداد ، بعد از یک ساعت دوباره از کنار اون مغازه رد شدم ، پسرک دقیقاً در وضعیت قبلی بود ، نمی دونم عاشق بود ، عشقق رهاش کرده بود ، خوابش برده بود ، گشنه اش بود و در انتظار غذا ، کسی بهش چیزی گفته بود یا اینکه گردنش درد می کرد ، خیلی فیلسوفانه به این نتیجه رسیدم که این حرکت چقدر می تونه علت داشته باشه 

پنجشنبه ۳٠ مهر ۱۳۸۸ساعت ٢:۳۳ ‎ق.ظ توسط آلن 
 

اگه دختر بودین ، و می فهمیدین که تو فامیل نامزدتون ، اکثراً بر اثر سکته قلبی تو سن

۴٠ تا ۵٠ فوت میشن ، ‌آیا این ریسکو می کردین که با اون شخص ازدواج کنین ؟ 

یکشنبه ٢٦ مهر ۱۳۸۸ساعت ۳:۳٤ ‎ب.ظ توسط آلن 
 

دوست دارم جسم کسی رو تسخیر کنم که قبلش اون روح منو تسخیر کرده باشه.

 

پ.ن: دنبال گوینده اش نباشین. جمله از خودمه. 

شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۸ساعت ٥:٤۸ ‎ب.ظ توسط آلن 
 

امروز که داشتم طناب کذایی سیفون رو می کشیدم ، صدایی از خودش خارج کرد یه چیزی تو مایه های ضجه.

راستش اولش تعجب کردم ولی بعدش بهش حق دادم . شاید اگه منم مجبور بودم هر روز چندین بار این جور چیزا رو تمیز کنم ، جونم به لبم می رسید.

تازه دارم می فهمم چرا بعضی وقتا که طناب سیفون رو می کشم عمل نمی کنه.

سیفون عزیزم ! خیلی دوست دارم . از همین تریبون بهت خسته نباشید میگم و باید بهت بگم که کار تو از خیلی از ما آدما تاثیر گذار تره.

واقعا اگه تو نبودی کثافت همه جا رو بر میداشت. اونم تو این دنیای کثیف.

کاشکی تو این تقویم کوفتی که هر کس و ناکسی یه روزی واسه خودش داره ، لااقل یه نصفه روز رو هم به تو اختصاص می دادن. 

پنجشنبه ٩ مهر ۱۳۸۸ساعت ٢:۳٠ ‎ب.ظ توسط آلن 
 

داشتم به این فکر می کردم که اگه عمو زنجیر باف هم می خواست طبق بروکراسی

اداری حاکم بر ایران کاراشو انجام بده اونوقت ما بچه ها چیکار بایس می کردیم.

بافتن زنجیر و انداختنش پشت کوه ، فک کن 

چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۸۸ساعت ٤:٥٢ ‎ب.ظ توسط آلن 
 

اینقدر بچه مثبت بود که وقتی بهش می گفتم همیشه باید نیمه پر لیوان رو نگاه کرد ،

صورتش سرخ می شد ، سرش رو می انداخت پائین و با یه صدای ضعیفی می گفت :

من هیچوقت از کمر به پائین نگاه نمی کنم. 

سه‌شنبه ٧ مهر ۱۳۸۸ساعت ۳:٥٦ ‎ب.ظ توسط آلن 
 

می گفت من با کوپه مسافرت می رم. کلی هم واسمون کلاس می ذاشت.

خیلی طول نکشید که فهمیدم با قطار اینور اونور میره و  منظورش از کوپه ، کوپه قطاره . 

پنجشنبه ٢ مهر ۱۳۸۸ساعت ۱٠:۳٢ ‎ب.ظ توسط آلن 
 

داشتم به این فکر می کردم ، فرضاً آقایی که اسمش مجرده به جایی زنگ بزنه و اون طرف هم یه خانم گوشی رو برداره .

- سلام خانم. من مجرد هستم !

 

پ.ن :‌ سوژه بسیار کلیشه ای و مسخره بود . می دونم. تا شماها باشین هی نگین کجایی ؟ نیستی. بابا وقتی حرفی ندارم مگه زوره ؟ ها ، مگه زوره ؟ 

چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۸۸ساعت ٦:٥٥ ‎ب.ظ توسط آلن
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد