مهر 1389

رفع زحمت

مادر بزرگم ، یعنی مادر پدرم ، سنش زیاده. مثلن توی بعضی از خاطراتش از یه پیامبری نام میبره که من فک کنم منظورش نوح باشه. [کنایه از عمر زیاد - نگارنده]

یکی از خصوصیات این مادر بزرگ ما اینه که خیلی دوس داره لفظ قلم حرف بزنه.

معمولن کلماتی که می شنوه رو سعی می کنه توی حرفاش هم استفاده کنه.

تا اینجای قضیه هیچ مشکلی نیست. خیلی هم خوب.

داستان اونجایی ناجور میشه که معنی یه سری عبارات رو نمی دونه.

مثلن اگه طرف خیلی مودبانه به یکی دیگه تیکه بندازه ، ظاهر قضیه رو می بینه و اصل داستان رو نمی گیره.

الغرض :

دیروز داداشم و خانومش اومده بودن خونه مون، موقعی که داشتن می رفتن ، خیلی مودبانه و با اعتماد به نفس برگشت و بهشون گفت : دارید رفع زحمت میکنید ؟

پ.ن: چند وقت پیش هم همین حرفو به خواهرم و شوهرش گفته بوده.

 

28 شهریور 1389


روش

روی یه دیوار ، یکی روی یه برگه A4 ، تایپ کرده بود که :

"رحمت بر پدر و مادر کسی که در این مکان آشغال نگذارد "

ولله که من کنار دیوار هیچ زباله ای ندیدم.

پ.ن: عیدتون مبارک.

 

27 شهریور 1389


بازی

به دعوت کرگدن کبیر ؛ بازی رو شروع می کنم.

بدترین اتفاق زندگی م

برنده نشدن توی قرعه کشی چند قسمت قهوه تلخ

-  خوب ترین اتفاق زندگی م :  

اتفاق خوب زیاد داشتم. نمی دونم کدوم بهترین بوده.

-بدترین تصمیم

راستش منم فک کنم تصمیم دانشگاه بدترین تصمیم بوده.

-بزرگترین پشیمونی :  

اینکه خودمو آویزون سیستم دولتی کردم.

فرد تاثیر گذار در زندگی ام

رئیس سابقم

-چه آرزویی دارم :  

یه کسب و کاری داشته باشم که بدونم چیکاره حسنم. منظورم از نظر امنیت شغلی و آدمایی که باهاشون سر و کار دارم و همچنین محیط کارو این حرفاس.

-اعتقاد به معجزه :  

صد در صد. آخه معجزه چیز غیر قابل باوری نیست. منتها ما چون همیشه یه راه رو توی زندگیمون می ریم وقتی یه راه جدید جلو رومون گذاشته میشه فک میکنیم که معجزه شده.

-چقدر خوش شانسم : 

فک می کنم خیلی.

-خیانت

خطر داره حسن.

-عشق

خیلی خوبه. مگه بدون عشق میشه زندگی کرد ؟

البته منظورم عشق به صورت همه جانبه بود. و نه لزومن عشق به جنس مکمل.

دروغ

وحشتناکه. ( بیخود نیست که گفتن خدایا این کشور رو از دروغ حفظ کن )

-از کی بدم می یاد :  

دوست ندارم که از کسی بدم بیاد.

-تا حالا دل کسی رو شکوندم :  

بله. متاسفانه.

-دلیل انتخاب اسم وبلاگ :  

دلیلش رو قبلن گفتم. بازم میگم.

اراجیف : بخاطر اینکه این مطالب جایی غیر از اینجا ، مشتری نداره. پس اراجیفه.

یک عدد : چون یه نفرم

کابوی تنها : وقتی فیلم کابویی می دیدم. از کابوی هایی که تمام زندگی شون روی اسبشون بود و از یه شهر یه یه شهر دیگه می رفتن و هیشکی هم اونا رو نمی شناخت خوشم میومد.

کی رو از بچه های وب بیشتر دوست دارم

من همه رو دوس دارم. ولی اگه قرار باشه اسم ببرم، کرگدن و مجید و کاهو سکنجبین رو اسم می برم.

-تعریفی از زندگی خودم

یه زندگی به ظاهر آروم ولی درونی به شدت متلاطم.

خوشبختی

از قدیم گفتن : آدم کجا خوشه ؟ اونجا که دل خوشه.

مسلمن پول یه ابزار مهمه برای رسیدن به خوشبختی. ولی خودش به تنهایی خوشبختی نمیاره.

باید ببینی دل کجا خوشه. با چی خوشه و با کی. اون وقته که میتونی احساس خوشبختی کنی.

این واژه ها یادآور چی هستند :

هلو: موارد زیر هیجده

خداپشتیبان

امام حسین:  کسی که زیر بار حرف زور نمیره حتی اگه جونشو بگیرن

اشک: جلا دهنده روح

کوهمظهر استقامت 

فرار از زندان هیجان

هوش:  هوش مصنوعی و روبات و این حرفا

خواهر شوهر:  ندارم.

رنگ چشام:  قهوه ای 

-رنگ مورد علاقهنیلی

-جواب تلفن و ارتباطات

اگه موبایل خودم باشه جواب میدم. وگرنه هیچ تمایلی به جواب دادن تلفن خونه ندارم. و همینطور اف اف.

کلام آخر

سعی کنید تا اونجایی که می تونید عاشقانه زندگی کنید.

هر کسی دوست داشت بازی کنه ؛ از طرف من دعوته.

 

25 مهر 1389


از الان ؟

از یکی از همکارا که رسمی هم هست ، می خوان که یه کاری رو انجام بده.

طرف رو ترش کرده و گفته : من حال و حوصله این کارا رو ندارم. دو سال دیگه بازنشسته میشم.

دمش گرم واقعن.

 

21 مهر 1389


داستانک - ارتقا 

درخواست ارتقای شغلی داده بود.

تمام مراحل با موفقیت طی شده بود و نامه دست حراست رسیده بود.

سر ظهر وضو گرفت و رفتش نشست صف اول. کنار معاون حراست.

بعد از نماز ، با معاون حراست دست داد و بهش گفت : التماس دعا آقای حسینی.

.

.

.

ساعت کاری تموم شده بود.

وسایشلو جمع کرد و خودشو به ایستگاه مترو رسوند.

قطار اومد و سوار شد. بعد چند تا ایستگاه ، بالاخره یه صندلی خالی شد و نشست.

حوصله اش سر رفته بود. بهترین موقع بود که به یه کلیپ خفن که دوستش از یه پارتی شبونه براش بلوتوث کرده بود نگاه کنه.

همونطور که داشت با لذت به صفحه موبایلش نگاه می کرد ، یه آقایی بهش گفت: التماس دعا آقای بهمنی.

تا سرشو بلند کرد ، چشمش خورد به معاون حراست که داشت از قطار پیاده میشد.

 

17 مهر 1389


بابت عرض تسلیت

عروس عمه خانم ِ آقا محسن (باقرلو) فوت شدن. خدا بیامرزتشون.

لطفن برای شادی روح ایشون فاتحه بخونید.

  

13 مهر 1389

رها 

بعضی وقتا که حالم اساسی از کارمندی بهم می خوره ،

به این فکر می کنم که کاشکی مثل زمونای قدیم ،

یکی میومد منو می خرید و بعدش در راه رضای خدا ، آزادم میکرد. 

  

7 مهر 1389


 حیات 

بعضی وقتا به صفحه آخر شناسنامه اش نگاه میکرد.

میخواس بدونه هنوز زنده اس یا نه.

 

5 مهر 1389 


فضا 

تحقیقات نشون داده که راحت ترین جا برای بلند کردن یه دختر ، فضاست.


پ.ن : منظورم از لحاظ بی وزنی بود. فکر بد نکنید. 

  

4 مهر 1389


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد