چندین سال قبل ، یه فیلو بردن توو یه اتاق تاریک.
از چند نفر خاستن که برن توو اتاق و بهش دست بزنن.
بعد بیان تجربه شون رو از اون حیوون ، توو یه دفتر گزارش بنویسن.
هر کسی اومد بیرون ، با یه قیافه متفکر رفت سمت دفتر و تجربه ش رو نوشت.
ولی یکی از اونا ، خیلی عصبانی اومد بیرون ، دستش رو با حوله خشک کرد و از اتاق خارج شد.
ای بترکییییییییییییین همتووووووووووووون!!!!!!!!!!
عالی مثل همیشه!
هرکی منظور منو از کامنت قبلی فهمید به منم بگه
چی نوشتم خدایییییش
کیانا جان ؟ کسی از تو توقع نداره عزیزم.
سعی کن راحت باشی و به هیچی فک نکنی.
قرصای قرمز رو گذاشتم روی میز.
به روزای خوب فک کن.
بعضی وقتا پنجره رو باز کن و بذار هوای اتاقت عوض شه.
محیط آسایشگاه به اندازه کافی دلگیر هست.
سلام عزیز خوبی؟
اااااااا سارا با تو پیدات شد مسائل خونوادگی کردی جلو بقیه ؟؟؟؟؟
خجالت بکش دختر ....