چندین سال قبل ، یه فیلو بردن توو یه اتاق تاریک.
از چند نفر خاستن که برن توو اتاق و بهش دست بزنن.
بعد بیان تجربه شون رو از اون حیوون ، توو یه دفتر گزارش بنویسن.
هر کسی اومد بیرون ، با یه قیافه متفکر رفت سمت دفتر و تجربه ش رو نوشت.
ولی یکی از اونا ، خیلی عصبانی اومد بیرون ، دستش رو با حوله خشک کرد و از اتاق خارج شد.
توجه کردین من امروز اینجا کولاک کردم؟؟؟؟؟؟
هررررررررررررررررررررر
تیراژه الان من که جز ارازل و اوباش نیست دیگه من ترک کردم ولی کیامهرخان دقیقن منظورشون تو ،آللللللللللن و ژاکی بود
ننه این بچچه تم درس تربیت نکردیا ببین چیکارا میکنههههههههههههه
من الان چی بگم...؟
تف تو روت بچه! تو هم که مث بابات فقط دستت تو...!
بگم؟ بگم؟؟؟؟
الحق که پسر خونده ی خودمی!
حکایت همه اونایی که اومدن کامنت بذارن که شد حکایت همون دست نمور که!!!خوهران و برادران گرامی...بعد از موشکافی قضیه یادتون نره دستتون رو با حوله خشک کنید بعد صفحه ی کامنتها رو ببندینا...حوله به اندازه ی تک تک شما عزیزان موجود است!!!
و شما جناب کیامهررررررخان گرامی!!
این" اراذل اوباش" که گفتین شامل حال من که نمیشود..هان؟!!!